آوازه خوان خسته ام که از همه گسسته ام
طنین بغض گریه ام که ره به سینه بسته ام
ببین که نای خسته ام چه دل شکسته میزند
برای خواب چشم تو نوای خسته میزند
شمعم و راه واپسین ز عشق تو شعله می کشم
طفلم و گریه می کنم منتظر نوازش ام
شبی که ماه عاطفه اسیر ابر کینه شد
برای مرگ باغ عشق سکوت گل ضمینه شد
شبی که باد فتنه ها تگرگ لاله ها وزرید
ز چشم لاله اشک غم به دامن چمن چکید
من آن شمعمم که از سر تا به پا پیوسته می سوزم
من آن گویای خاموشم که لب از شکوه می دوزم
من آن مرغ اسیرم ناگزیرم ناگزیرم
برای تو بخوانم تا بمیرم تا بمریم
من آن یک مشت خاکم خاک پاکم خاک پاکم
برای واقعی ها هلاکم من هلاکم