یه ماهی بود یه دریا
یه آسمون زیبا…
یه قایق شکسته
یه ماهیگیر تنها…
یه ماهی گیر که دریا
دنیای باورش بود
نیاز صید ماهی
امید آخرش بود
یه ماهی که حواسش
به آینه های نور بود
فکر شب عروسی
تو حجله بلور بود!
ماهی شده بود باورش
تورو اگه بندازن سرش
میشه عروس ماهیا!
ماهی نمی شد باورش
تور اگه افتاد رو سرش
نگاه گرم ماهی گیر
میشه نگاه آخرش!
ماهی لبش می خندید
به قحطی صداقت…
به دشنه ای که خورده
تو سفره رفاقت
ماهی نفهمید چه کسی
سینه خواستشو درید
کدوم لب گرسنه ای
شیره بختشو کشید
ماهی هرگز نفهمید
تور بوده بند صیاد
نمیشه عشق شیرین
برای قلب فرهاد