امان از این دل که داد~ فغان از این دل که داد
به دست شیرین عنان فرهاد ~که سر به حسرت نهاد
به کوی معشوق خویش جان داد
ای داد از این، فریاد از این، دل منکین دل شده سربار مشکل من
ریزد زبس از دیده قطره قطره ~ افتاده روی دجله منزل من
رحمی که از پا فتادم ای دل ~ کردی تو آخر فرهادم ای دل
بر فکندی بنیادم ای دل ~ آخر دادی بر بادم ای دل
تا کی به هر انجمن، نیلی کنم پیرهن~ نوشم به یاد وطن، جامی پر از خون
او باش هر رهگذر ~ بگذاردم سر به سر ~ مانند مجنون
ساقی به بپا خیز، شوری برانگیز ~ مطرب بزن چنگ، چنگی دلاویز
جاهد ! بنال ! امّا شکوه آمیز ~ تا اندکی احوال ما گردد دگرگون
ای گنج دانش! ایرج کجایی؟~ در سینه خاک، پنهان چرایی؟
تا بوده در این~ دنیای فانی،
کی برده از خوبان ~ بجز رنج و جدایی